دشنامی از آن لعل شنیـــدم که مپرسید
میخواست به سنگم زند آخر به گهر زد
حضرت بیدل
آهم؛ شررم، اشکم و داغم، چه توان کرد
چون شمع درین بزم به صد رنگ هلاکم
حضرت بیدل
مدت بیمــاری امکـــان که نامش زندگیست
یکنفس تحریکنبض وی شرر گرد تب است
حضرت بیدل
بیرون این بیابان پر می زند غباری
ای محرمـــــان ببینید امید ما نباشد
حضرت بیدل
درد عشق و مژده راحت زهی فکر محال
این خبر یارب کدامین بیخبر آورده است
حضرت بیدل
پوشیده مباد .! که چون پیکر بی نشان قادریت کسوت آب و رنگ عبودیت بخود پوشید - و صفای آئینهء حقیقت با رنگ کدورت مجاز جوشید عنقای آشیان اطلاق در قفس اندیشه تقیید افتاد - و آهنگ پردهء عینیت نقاب قانون غیریت کشاد . جواهر عقول و نفوس بکثافت انگیزی اعراض امکانی پرداخت - و کیفیت اجرام و عناصر طرح اجتماع کلفت جسمانی انداخت- خاک از مرتبهء جمعیت ذاتی به پریشانی اسباب گروید- و آتش از اهتزاز طبیعی بداغ عارضی مبتلا گردید. آب با تراوتی به تصور آورد طوفان گریه انگیخته بود - و باد تا نفسی راست نماید بسلسلهء آه، آویخته.
قطعه:
داغ نیرنـــــگم مپـــــــرس از صورت بنیـــــاد من
آسمـــان ها با زمینی ســـــاخت از ایجــاد من
شعلهء یأس از سپندم به که در دل خون شود
می کشد دود از دمــــــاغ عالمـــی فریـــاد من
غیر موهـــــوم است از رمز نفس غافل مباش
اینقــــــدر ها جان شیـــــرین میکند فرهاد من
بسکه آشوب غبــــار ِ حیرتـــــم پوشید چشم
صورت آئینــــــــــهء من نیـــــــــز رفت از یاد من
زین ستم هایی که از دست خودم باید کشید
غیــــــر خجلت کیست تا از من ستاند داد من
حضرت بیدل
هر قدر سلسلهء نفس طپش فرسای پیچ و تاب میگشت - غبار انگیزی شور طلبها از افلاک در میگذشت و چندانی که حرکت اعضا علم بالیدن می افروخت - عنان خواهش ها دو اسپه می تاخت. تلاطم محیط کبریایی شکست موج پیش می برد- و لمعات آفتاب جلال مراتب نیاز ذره می شمرد - کجا هوشی که از لفظ احتیاج معنی غنا استنباط نماید- و کو گوشی تا از ساز عجز بر زمزمهء قدرت آغوش کشاید.
قطعه:
آنچه در صحـــــرای امکان صورت وامانگیست
در تماشــــاگاه وحــــدت شوخــی انــــداز بود
دوری وصلش طلسم اعتبــــــــار ما شکست
ورنه این عجــــــزی که می بینی غرور ناز بود
حضرت بیدل
مصلحتها درین صورت جلوه طراز است - و حکمت ها درین آئینه تثمال پرداز.ا
برگرفته شده از کتاب چهار عنصر
تایپ و انتخاب:
احمد محمود امپراطور
رمز آشنای معنی هر خیرهسر نباشد
طبعِ سلیم فضل است ارثِ پدر نباشد
حضرت بیدل
بی زری ممتحنِ جوهرِ انسانی نیست
آدم آنست که مال و حشمش خر نکند
حضرت بیدل
کیست تا سازد ز راه و رسم هستی آگهم
عشق خاکم را ز صحرای دگر آورده است
حضرت بیدل
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
آمار وبلاگ
بازدید امروز :47
بازدید دیروز :6 مجموع بازدیدها : 50333 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|